سال ۸۱ ناخواسته و بالاجبار پای صحبت منبر یکی از آخوندها نشسته بودیم، نزدیکیهای ۲۲ بهمن بود. میگفت، مردم! برای این جشن آماده شوید، این روز را هم با همبستگی شرکت کنید تا دشنمان را شرمند کنیم. سپس خندید و ادامه داد، ما رفتنی هستیم برای خودتان میگویم شاید این آخرین جشن انقلاب باشد!
همه خندیدند ولی بیشتر حضار برای جشن رفتند و نه تنها آن سال آخرین بار نبود بلکه بعد از آن ۲۰ سال دیگر مردم این روز را گرامی داشتند؛ کم یا زیاد مهم نیست مهم این بود بیشتر از تصور آخوندها این مردم همراهی کردند. خودشان خیلی زودتر از اینها به نتیجه رسیدند که ماندنی نیستند اما چه شد که مردم به این نتیجه نمیرسیدند؟ جای ابهام بود.
عمامهبهسرها باورشان نمیشد در عصر ارتباطات جهانی اینقدر آدم کندذهن وجود دارد که این عباپوشان را به رسمیت بشناسد. باورشان نمیشد بر کشوری حکومت میکنند که تمدن چندین هزارساله دارد. تمدنی که بسیاری از این آخوندها هنوز از درک و فهم آن عاجزند.
باورشان نمیشد در جایجای جهان کرسی و منبری داشته باشند برای خطابههای پر از غلط و لاپوشانی جنایات کورههای آدمسوزی!
اما ایمان داشتند که فریبکاران قهاریاند.
با این حال ۲۰ سال از آن روز گذشت... تازه مردم فهمیدهاند کجای کارند اگرچه دیر اما بازهم انگار برخی از این فریب، خوششان میآید.
×××
رویکرد تمام قدرتهای تمامیتخواه در قبال آنانی که بیشتر میفهمند و دست عوامفریبیشان را رو میکنند، ایجاد کورههای آدمسوزی است به اشکال مختلف؛ اما اگر بدنبال آدمپزی بودند داستان فرق میکرد.
در کورههای آدمپزی، هیچ انسان خامی بیرون نمیآید که پای روضه و موعظه بنشیند و دو دستی هست و نیستش را تقدیم روضهخوان کند.
هیچ انسان ناپختهای نیست تا بنام دین بر روی کولش، زین بگذارند و از او سواری بگیرند.
هیچ انسان نارسی نیست که حال و آیندهاش را دست کجفهمی بدهد.
هیچ انسان ناآزمودهای نیست که اجازه دهد گذشتهاش را دستکاری کنند و از نو و بنا به سلیقه بنویسند.
هیچ آدم بدپختی نیست که بپذیرید اینها قوانین کوچک را در بوق و کرنا میکنند تا از زیر قوانین بزرگ سر باز زنند!
×××
زنجیرها را بردریم ما کاوهی آهنگریم / با اتحاد و معرفت، آهنگ آتشدان کنیم
چون کورهی آهنگران در آتش دل میدمیم / آهن دلان را یک نفس، مستعمل فرمان کنیم!
#مهسا_امینی #شهریار_عادلی
www.Soroushane.ir
شعر آخر از مولاناست با اندکی تغییر...