مه‌لقا!

هادی احمدی (سروش):

مه‌لقا، پیرترین زن همسایه‌ و البته پیرترین موجودی که می‌شناختیم بود و انگار هرگز خیال نداشت بمیرد. زن و مرد، کودک و جوان و پیر به تیر غیب اجل گرفتار می‌شدند جز او. تک‌وتنها هم زندگی می‌کرد نه بچه‌ای داشت و نه کس‌وکاری. هیچ‌وقت هم همسرش را به خاطر نداشتیم که اصلاً داشت یا نداشت؟ اصلاً هیچ‌کس این را به خاطر نداشت، گویی هزاران نسل آمده‌اند و رفته‌اند و او همچنان زنده است. انگار خود عزرائیل بود. ××× تا مدت‌ها...

5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

5 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مریم شجاعی
مریم شجاعی
2 سال قبل

ای جان واقعااا قشنگ بود داستان اتون خیلی خیلی خوشم اومد ازش ، عزززیزززم ?????

خسروبیگی
خسروبیگی
2 سال قبل

خسروبیگی مثل همیشه عالی بود

M_khazae
M_khazae
6 ماه قبل

چقدر خوندن نوشته های شما حالمو خوب می‌کنه

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
5
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x