توی محلهی ما سوپری که هیچ، یک بقالی ساده هم نبود. فقط یک دکهی زنگزدهی قدیمی سوار بر چند تکه سنگ بزرگ بود مربوط به ابهر کور که بیشتر روشور و لیف و کیسه میفروخت تا تنقلات.
×××
دو محله آن طرفتر بقالی بود کنس و خسیس، که هیچچیزی از مشتری سرش نمیشد فقط با لحن بد پول میگرفت و با بیمیلی و گوشتتلخی هرچه تمامتر چیزی را در ازای آن میداد دست خلقالله!
و البته که کلاً نسیه نمیداد.
برای ما که اغلب مواقع نسیه، یک هل دادن برای ادامهي روز بود، داشتن حساب دفتری در نزد میوهفروش، بقال و چقال یک ضرورت برای ادامهی حیات بود اما نسیه، همه چیز نبود!
×××
درست پشت بقالی او کنار خیابان اصلی شهر که به تهران رهسپار میشد یک سوپری درست و حسابی، تازه باز شده بود. عاشق چیدمان و قفسهها و تنوع محصولاتش بودم اما اینها بازهم در ازای محبت فروشنده چیزی نبود. او بیحسابکتاب نسیه میداد نه مینوشت و نه میپرسید اما بخوبی بخاطر میسپرد. چه پول داشتیم چه نداشتیم پاتوق خریدمان نزد او بود. جنسش همیشه جور بود. همیشه میگفتم:«آقامحمد سوپری شما خیلی سکسیه!»
×××
چندی نگذشت که فروشگاهش پاخور عجیبی گرفت و آن بقال کنس را چنان از میدان به در کرد که اکثر مواقع بسته بود و اگر کسی احیاناً و ناچاراً چیزی میخواست باید درب خانهاش را دقالباب میکرد تا بقالیاش را باز کند..
سوپری جدید آقامحمد چنان رونقی داشت که چشم طمع بسیاری را گشاد کرد و درست در همان راسته چندین سوپر مارکتی دیگر هم باز شد.
به تقلید از او قفسهها کار گذاشتند، جنسها چیدند و تابلوهای چراغانی بسیار آویزان کردند. هرچه از قیمتهایشان کم کردند هرچه جنس بیشتری میآورند اما درماندهتر بودند. حتی تابلو زدند که نسیه هم میدهیم حتی به شما دوست گرامی!
و این را نیز از فرهنگشان خارج کردند که توقف شما مانع کسب است! لبخندهای خرکی و احترامهای زورکی هم میگذاشتند ولی به دل کسی نمینشست!
×××
بازهم مردم نزد آقامحمد میرفتند...
کسادی بازارشان باعث شد یکییکی بعد از مدتی ببندند و بروند.
هیچ کدام یارای رقابت با او را نداشتند.
محمد نه بخاطر جوری جنسش، نه بخاطر نسیه دادن یا ندادن، بلکه بخاطر اخلاق خوش و لب همیشه خندان و صداقت و محبت بیدریغش مورد توجه بود و مهمتر از همه، برعکس آنان که مدام سرشان توی کون این و آن بود، او با همهی وجود و با تمام دقت سرش به کار خودش بود!
به نظرم رمز موفقیتش همین بود.
www.Soroushane.ir