

به سروشانه خوش آمدی!
من هادی احمدی هستم؛ نویسنده، شاعر و مدرس ITIL.
بهشدت وسواس دارم روی سبک منحصر نوشتن، معنا و پیام!
اینجایی که هستید وبسایت هادی احمدی است؛ وبسایت شاعری با تخلص سروش که بهمنظور به اشتراکگذاری آثار، ایدهها، مقالات، دانستنیها و تجربیاتم ایجاد شده. هر صفحهاش، داستانی منحصر به فرد دارد و نگاهی عمیق و چند بعدی را داراست که بیپروا نوشتمش؛ از مطالب آموزندهی تخصصی در حوزهی فناوری اطلاعات و ITIL گرفته تا روزنویسهای دغدغهوار، صفحاتی از کتابهایم، اشعار و…
اینجا مکانی است برای کشف، یادگیری و آگاهی؛ شما را از دانستیهایم بینصیب نمیگذارم پس مرا از نظراتتان بینصیب نگذارید. حرفهای تازهای دارم که بسیاری از آنها را نوشتهام و خواهم نوشت. حرفهای مگو، حرفهای بیپروا، تابوهای شکستنی!
بیصبرانه منتظرم تا ببینم این نوشتهها چه کمکی به شما کرده؟

به قلم من، اینجا چه چیزهایی در انتظار شماست؟



آخرین نوشتههای من:
اجبار طبیعی!
اجبار طبیعی!
جوان اندیشمندی مرا زیر منگنه گذاشت که چرا در مطلب "بدن اجتماعی" یک مثال پورناستاری زدی؛ از زاویهای دیگر بازش کن هادیخان بیتربیت!
بانچاو؛ اطاعت امر 🙂
×××
در مطلب قبلی گفتم که بدن ما اجتماعی است وگرنه ذهنمان همچنان انزواطلب و فردی است.
بیراه نیست که بگوییم ذهنمان از طریق بدنمان رشد کرده؛ درنتیجه ذهن همچنان برای رشد بیشتر گویی درگیر تعامل بیشتر بدن با بدنهای دیگر است!
بعبارتی پیشقراول هر تعاملی و هر تغییری در انسان خردمند، بدنش است نه...
ادامه...
اپیکور ایرانی!
اپیکور ایرانی!
دوستان فرمودند چرا ابوعلیسینا را کفترباز (کُسباز جهان) نامیدم. 🙂
مشهورترین منبع زندگینامهی ابوعلی سینا کتابی است بنام سیرتالشیخالرئیس نوشتهی نزدیکترین دوست و شاگرد همیشههمراهش "ابوعبید جوزجانی" که حشر و نشر زیادی داشت با بوعلی.
او مینویسد: ابنسینا پس از روزهای طولانی تدریس و کار علمی، شبها به خوشباشی، شرابنوشی، موسیقی و رابطه با زنان علاقهی بسیاری داشت.
×××
ابنسینا شخصیتی بسیار پرانرژی، آزاداندیش، لذتجو و در عین حال نابغه بود؛ حتی بعضی پژوهشگران او را "Epicurean Islamic Scholar" یا اپیکور...
ادامه...
خرسواری!
خرسواری!
من فقط یکبار خر سوار شدم؛ چند گام رفت و چنان شتاب گرفت که عین یک تکهگوشت بیاختیار پرت شدم پایین و بعدش در چالهای سقوط کردم.... حتی وقتی سوار موتورسیکلت هم شدم همین اتفاق افتاد! 🙂
رَم کردن خر و موتورسیکلت شبیه هم بود؛ چرا؟
چون من سواری بلد نبودم.
×××
دیدن یک مدیر ارشد سازمانی کتوشلواری و کراواتزده بر پشتِ خر، تصویری عجیب و مضحک است؛
چون دو جهان را بیهیچ تشابهی به هم گره میزند: از یکسو کتوشلوار و کراوات...
ادامه...
و هزاران مطلب منحصر و یکتا را از این شیدای نوشتن بخوانید….
جستجو

